نگاهی به گذشته وبرنامه ریزی آینده

این وبلاگ برای نسل جوان امروز بازتاب یافته است امید میکنم که دوباره فرهنگ گذشته خویش را با خرد گرایی زنده کنیم

نگاهی به گذشته وبرنامه ریزی آینده

این وبلاگ برای نسل جوان امروز بازتاب یافته است امید میکنم که دوباره فرهنگ گذشته خویش را با خرد گرایی زنده کنیم

ای جوانان عجم

درود بر روح مرد اندیشمند اقبال لاهوری زمانی لاهور مرکز تمدن زبان پارسی دری بود و تا هنوز آثاری از نبشته های پارسی در بناهای باستانی لاهور به چشم می خورد اما بدبختانه حکومت پاکستان کوشش دارد تا نبشته های پارسی را از بین ببرد اما بی خبر که حتی سرود ملی اش پارسی هست.

خوب به هر روی اقبال لاهوری چه پیام برای جوانان عجم(غیر عرب) داشت که زبور عجم را نوشت. این مرد متفکر کوشش نمود که عجم را از غلامی بیگانه برهاند با جود یکه یک سراینده توانا بود یک سیاست مدار کارآزموده نیز بود.

خواستم چند سروده ای از اقبال لاهوری که برای جوانان عجم سروده خدمت شما دوستان گرد آوری نموده تقدم کنم.

چون چراغ لاله سوم د رخیابان شما

ای جونان عجم! جان من وجان شما

غوطه هازد در ضمیر زندگی اندیشه ام

تا به دست آورده ام افکار پنهان شما

مهر ومه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت

ریختم طرح حم در کافرستان شما

تا سنان اش تیز تر گردد فرو پیچیدم اش

شعله یی آشفته بود اندر بیابان شما

فکر رنگین ام کند نذر تهیدستان شرق

پاره ی لعلی که درام از بدخشان شما

می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گرد من زنید ای پیکران آب وگل!

أتش در سینه دارم از نیاکان شما

اقبال لاهوری

اقبال لاهوری باور دارد که جوانان عجم افکاری دارند که از گذشتگان برایشان میراث مانده هست اگر بخواهند می توانند هرکاری کنند. منظور اقبال از کافرستان جهالت و تاریکی می باشد میگوید برخیزد من برایتان پیام ماندم حالا نوبت شماست اقبال باور روزی می شود که مردی از سرزمینیکه دارای کوهای بلند هست مردی ظهور میکند که زنجیر غلامی را از گردن عجم بیرون آورده می شکناند.

اقبال می گوید این اندیشه یکه من درام همه از برکت نیاکان شما می باشد اقبال از اندیشه های مولانا متاثر بود پس جای شک نیست که آتشی که درسینه دارد از مولانا وعمر وحافظ می باشد.

به امید روزی که بتوانیم کشور آزاد واندیشه پاک داشته باشیم.

نام گذاری رستم راد مرد شاهنامه فردوسی

نام گذاری رستم

 

بیامد یکى موبدى چرب دست

مر آن ماه رخ را بمى کرد مست‏

بکافید بى‏رنج پهلوى ماه

بتابید مر بچه را سر ز راه‏

چنان بى‏گزندش برون آورید

که کس در جهان این شگفتى ندید

یکى بچه بد چون گوى شیرفش

ببالا بلند و بدیدار کش‏

شگفت اندر و مانده بد مرد و زن

که نشنید کس بچه پیل تن‏

همان دردگاهش فرو دوختند

بدارو همه درد بسپوختند

شبانروز مادر ز مى خفته بود

ز مى خفته و هش از و رفته بود

چو از خواب بیدار شد سرو بن

بسیندخت بگشاد لب بر سخن‏

برو زرّ و گوهر بر افشاندند

ابر کردگار آفرین خواندند

مر آن بچه را پیش او تاختند

بسان سپهرى بر افراختند

بخندید از آن بچه سرو سهى

بدید اندرو فرّ شاهنشهى‏

برستم بگفتا غم آمد بسر

نهادند رستمش نام پسر

یکى کودکى دوختند از حریر

ببالاى آن شیر ناخورده شیر

درون وى آگنده موى سمور

برخ بر نگاریده ناهید و هور

ببازوش بر اژدهاى دلیر

بچنگ اندرش داده چنگال شیر

بزیر کش اندر گرفته سنان

بیک دست کوپال و دیگر عنان‏

نشاندندش آنگه بر اسپ سمند

بگرد اندرش چاکران نیز چند

چو شد کار یک سر همه ساخته

چنانچون ببایست پرداخته

هیون تکاور بر انگیختند

بفرمان بران بر درم ریختند

پس آن صورت رستم گرزدار

ببردند نزدیک سام سوار

یکى جشن کردند در گلستان

ز زاولستان تا بکابلستان‏

همه دشت پر باده و ناى بود

بهر کنج صد مجلس آراى بود

بزاولستان از کران تا کران

نشسته بهر جاى رامشگران‏

نبد کهتر از مهتران بر فرود

نشسته چنانچون بود تار و پود

پس آن پیکر رستم شیر خوار

ببردند نزدیک سام سوار

ابر سام یل موى بر پاى خاست

مرا ماند این پرنیان گفت راست‏

اگر نیم ازین پیکر آید تنش

سرش ابر ساید زمین دامنش‏

و زان پس فرستاده را پیش خواست

درم ریخت تا بر سرش گشت راست‏

بشادى بر آمد ز درگاه کوس

بیاراست میدان چو چشم خروس

مى آورد و رامشگران را بخواند

بخواهندگان بر درم برفشاند

بیاراست جشنى که خورشید و ماه

نظاره شدند اندران بزمگاه

پس آن نامه زال پاسخ نوشت

بیاراست چون مرغزار بهشت‏

نخست آفرین کرد بر کردگار

بران شادمان گردش روزگار

ستودن گرفت آنگهى زال را

خداوند شمشیر و کوپال را

پس آمد بدان پیکر پرنیان

که یال یلان داشت و فرّ کیان‏

بفرمود کین را چنین ارجمند

بدارید کز دم نیابد گزند

نیایش همى کردم اندر نهان

شب و روز با کردگار جهان‏

که زنده ببیند جهان بین من

ز تخم تو گردى بآیین من‏

کنون شد مرا و ترا پشت راست

نباید جز از زندگانیش خواست‏

فرستاده آمد چو باد دمان

بر زال روشن دل و شادمان

چو بشنید زال این سخنهاى نغز

که روشن روان اندر آید بمغز

بشادیش بر شادمانى فزود

برافراخت گردن بچرخ کبود

همى گشت چندى برو بر جهان

برهنه شد آن روزگار نهان‏

برستم همى داد ده دایه شیر

که نیروى مردست و سرمایه شیر

چو از شیر آمد سوى خوردنى

شد از نان و از گوشت افزودنى

بدى پنج مرده مر او را خورش

بماندند مردم از ان پرورش

چو رستم بپیمود بالاى هشت

بسان یکى سرو آزاد گشت‏

چنان شد که رخشان ستاره شود

جهان بر ستاره نظاره شود

تو گفتى که سام یلستى بجاى

ببالا و دیدار و فرهنگ و را

 

زنده باد زبان پارسیی

زبان پارسی یکی از ادبی ترین زبان های جهان محسوب می شود که از شرق آسیا شروع الی غرب و جنوب شمال گوینده دارد زمانیکه زبان رسمی هندوستان بود زمانی هم زبان ماورالنهر یا ازبکستان تاجیکستان ترکمنستان قرغستان خوبتر بگویم آسیای میانه و هم چنان زمانی زبانی رسمی آذربایگان وترکیه امروز بود که تقریبن نیمی از ساکنان قاره آسیا به زبان تکلم می نمودند.

این هم سروده بسیار زیبا از سراینده که در آغوش مرگ خوابیده قهار عاصی درپیوند به زبان پارسی دری

گل نیست ، ماه نیست ، دل ماست پارسی

غــوغـــای که ، تــرنـــم دریاست پارسی
از آفـتاب معجـــزه بــر دوش می کشــــند
رو بـر مـراد و روی به فـرداسـت پارسی
از شام تا به کاشغــر از سند تا خجـــــــند
آیـیــنه دار عــالــــم بــالاســــــــت پارسی
تـاریـخ را ، وثیــــقه سبــز و شکـــــوه را
خــون مــن و کــلام مطــــلاســت پارسی
روح بــزرگ وطبل خــراسانـــیان پــــاک
چتــر شــرف چــراغ مسیـحاســت پارسی
تصویــر را ، مغــازلـه را و تـــرانـــه را
جغــرافیــــای معــــنوی مـــاســـت پارسی
سرسخت در حماسه و همواره در ســرود
پیدا بود از ایــن ، که چه زیبـاست پارسی
بانگ سپیده ، عــــرصهء بیدار باش مـرد
پیغمبر هنـــر ، سخــن راســـــــت پارسی
دنیا بگو مبـــاش ، بــزرگی بگـــو بـــــرو
ما را فضیلتی اســـت که مـا راست پارسی

واژه آریا در فرهنگ کشورهای دنیا

 

در زبان شناسی تیره‌ای ارتباط میان این ارزشهای فرهنگی و مردم به تصویر کشیده می‌شود و در آن «آریایی‌ها » از سمیتیکها تفکیک شده‌اند. در پایان قرن نوزدهم این کاربرد آنقدر وسعت یافت که کلمه «آریایی » به عنوان کلمه مترادف با کلمه «Gentile» (غیرکلیمی) به کار رفت وحتی این کاربرد با وجود مقاومت اندیشمندان با استفاده از این کلمه در معنایی به جزمعنای «هندوایرانی» ادامه یافت. در بین سوپرماسیست‌های سفید این کلمه به عنوان مترادف با کلمه سفید پوست غیر یهودی شهرت دارد. «تیره آریایی» کلمه‌ای است که در اوایل قرن ۲۰ توسط نظریه پردازان اروپایی، که معتقد به تفاوت فاحش میان انسان‌ها براساس تیره و قبیله شان بودند، به کار رفت. این افراد عقیده داشتند که هندواروپایی‌های بدوی تیره‌ای خاص بودند که در اروپا، ایران و آسیا پراکنده شدند. این مفهوم هنوز هم در نظریه‌های برتری نژادی که توسط نازیها در آلمان بنا نهاده شدند رواج دارد. دراین کاربرد دو مفهوم اوستایی - سانسکریتی «نجیب » و «مقرب» با نظریات مبتنی بر رفتار نژادی براساس پراکندگی زبان ترکیب شده‌اند. دراین دیدگاه تیره آریایی برترین تیره انسان‌ها و خالص ترین نوادگان هندواروپایی‌های بدوی محسوب می‌شوند.

در اواخر قرن ۱۹ تعدادی از نویسندگان استدلال کردند که هندواروپایی‌های بدوی منشا اروپایی دارند. این دیدگاه در ابتدا با مخالفت‌هایی روبرو شد اما در اواخر قرن ۱۹ به صورت گسترده مورد پذیرش قرار گرفت در سال ۱۹۰۵ هرمان هیرت در مقاله «Die Indogermanen» (که در آن برای اشاره به هندو- اروپایی‌ها به جای کلمه “Arier” از کلمه “Indogermanen” استفاده شده بود )، ادعا کرد که عده زیادی این عنوان را می‌پذیرند و نواحی شمال آلمان «Urheimat» را محل شکل گیری تیره هندواروپایی دانست و نژاد موطلایی (blond) را نژاد هندواروپایی «خالص » نامید. در سال ۱۹۰۲ گوستا وکوسینا، هندواروپایی‌ها را ساکنان شمال آلمان دانست و این نظر وی تا دو دهه مقبولیت خاصی داشت، تا زمان گوردون چایلد ( Vere Gordon Childe تحت تاثیر نظرات مارکسیستی بود ) که در سال ۱۹۲۶ در مقاله « آریایی‌ها: مطالعه منشا هندواروپایی ادعا کرد که » برتری نوردیک‌ها در فیزیک باعث شده که آنها از زبان برتری طلبی با بقیه سخن بگویند " (وی بعدها از ابراز این کلمات اعلام تاسف کرد).

از این نظریه در محفلهای علمی کشور آلمان به عنوان یک افتخار ملی یاد می‌شد و به عنوان حربه‌ای در دست نازی‌ها به کار گرفته شد . طبق نظر آنود روزنبرگ نژاد نوردیک - آریایی(arisch-nordisch ) یا «نوردیک آتلانتایی» (nordisch-atlantisch) نژاد برتر بود و در راس هرم نژادها قرار می‌گرفت و بر سرنژاد یهودی - سمیتیک (jüdisch-semitisch) سایه می‌افکند این نژاد برای تمدن آریایی همگن آلمان خطر بزرگی بود که در نهایت باعث به وجود آمدن نازیسم آنتی سمیتیک شد. نازیها «نژاد آریایی »را تنها نژاد صاحب فرهنگ و تمدن وشایسته آن می‌دانستند و در دیدگاه آنها بقیه نژادها تنها می‌توانند فرهنگ را دچار اضمحلال و نابودی کنند. این استدلال‌ها برپایه هرم‌های نژادی اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. همچنین برخی از نازی‌ها تحت تاثیر هلناپتروفنا بلاواتسکی و نظریه سری وی که در سال ۱۸۸۸ ارائه شده بودند و طبق نظروی «آریایی هاً را رده پنجم از نژاد آتلانتیس می‌دانستند که در یک میلیون سال قبل زندگی می‌کرده‌اند. این افراد همچنین بر نظریات روزنبرگ تحت عنوان شمالی ترین جامعه تاکید داشتند. نازی‌ها از این نظریه‌ها برای توجیه قوانین نورمبرگ یا همان قوانین آریایی استفاده می‌کردند و افراد »غیر آریایی « را فاقد حقوق شهروندی دانسته و ازدواج بین آریایی و غیر آریایی را ممنوع کرده بودند. اگر چه مکتب فاشیسم موسیلینی در ابتدا بر اساس نظریات ضد سمیتیسم شکل نگرفته بود، اما وی قوانینی را بنا نهاد که تحت تاثیر نظریات هیتلر شکل گرفته بود و ازدواج بین »آریایی‌ها « و »یهودیان " را ممنوع می‌کرد.

معنای واقعی کلمه «آریایی» در فرهنگ نازی‌ها دگرگون شد. کولیها که از نژاد هندی بودند غیرآریایی شناخته شدند اما ژاپنیها در طی جنگ جهانی دوم عنوان افتخاری «آریایی » را از آلمانی‌ها دریافت کردند. در واقع معنای «آریایی » چیزی نبود جز «ملی گرایی ناقص ». استفاده نژاد پرستانه از کلمه «آریایی» و به خصوص استفاده از «نژاد آریایی » در تبلیغات نازی‌ها باعث شد که این کلمه در غرب دچار دگرگونی معنایی شود به همان شکلی که نماد سواستیکا معنای واقعی اش را از دست داد. در زبان انگلیسی کلمه « آریایی » در معنای یک تیره یا نژاد دیگر کلمه‌ای تخصصی و فنی نیست و استفاده از آن به عنوان فرد « سفید پوست » در دهه ۱۹۳۰ منسوخ شد چرا که انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها آلمانی‌ها را به علت سرگرم شدن با این واژه به تمسخر گرفتند. در ایالات متحده اصلاح نژاد قفقازی که در مورد آن اتفاق نظر بیشتری بود و چالش برانگیز نبود در مراودات رسمی مورد استفاده قرار گرفت}

البته این پژوهشی عالمانه استاد سلیمان راهوش می باشد

 

ریشه واژه آریا

اصطلاح «-Arya» در زبان هندوایرانی از زبان هندواروپایی‌های اولیه (PIE) به عاریت گرفته شده که در آن صفت «یو» به ریشه «آر» اضافه شده و این ریشه به معنای «جمع آوری ماهرانه» است و در کلمات یونانی «هارماً»، «چاریوت» و «اریستوت» یونانی ( همانند «اریستوکراسی» و اصطلاحات لاتین «آرس»، «آرت» و غیره دیده می‌شود.

به نظر می‌رسد «آریو-» از حدود زبان هندو-اروپایی‌های اولیه بالاتر باشد و نمی‌توان آن را به متکلمین زبان هندی اروپایی اولیه نسبت داد. همچنین گفته می‌شود که کلماتی مانند “Eire” ، نام ایرلندی کشور ایرلند و “ehre”، معادل آلمانی کلمه honor به معنی آبرو) به این پیشوند مرتبط هستند ، اما این ادعا پایه و اساس علمی ندارد، و از آنجا که «آر-یو» یک صفت PIE کامل و بی نقص است، هیچ مدرکی دال بر استفاده از آن در قبایلی به جز تیره هند و- ایرانی وجود ندارد. در دهه ۱۸۵۰ ماکس مولر ادعا کرد که این کلمه به طور مشخص به جمعیتی از مردم کشاورز اشاره دارد و برای استدلال گفته خود به «آره» اشاره کرد که به معنای «شخم زدن» است. دیگر نویسندگان قرن ۱۹ مانند چارلز موریس از این تفکر دفاع کردند و گسترش متکلمین PIE را به گسترش کشاورزی مربوط دانستند. امروزه اغلب زبان شناسان بین «آره» و این کلمه هیچ رابطه‌ای قایل نیستند.

در زبان اوستایی، در فرگرد یکم وندیداد اوستا به صورت اَئیرییانم وَئِجو (Airiianəm vaēǰō) "گستره آریاییها" آمده و در یشت سیزدهم از مِهریشت (دهمین یشت از یشت‌های اوستا) به صورت اَئیریو شایانا (Airyō šayana) "خانمان‌های آریایی" آمده است. در فارسی میانه به صورت اِران‌شَهر (Ērānshahr) و در فارسی نو به صورت ایران است. در سانسکریت، آریاورته (Āryāvarta) "مسکن آریاییها"، سرزمینی باستانی در شمال هند بوده‌است.