نگاهی به گذشته وبرنامه ریزی آینده

این وبلاگ برای نسل جوان امروز بازتاب یافته است امید میکنم که دوباره فرهنگ گذشته خویش را با خرد گرایی زنده کنیم

نگاهی به گذشته وبرنامه ریزی آینده

این وبلاگ برای نسل جوان امروز بازتاب یافته است امید میکنم که دوباره فرهنگ گذشته خویش را با خرد گرایی زنده کنیم

نام گذاری رستم راد مرد شاهنامه فردوسی

نام گذاری رستم

 

بیامد یکى موبدى چرب دست

مر آن ماه رخ را بمى کرد مست‏

بکافید بى‏رنج پهلوى ماه

بتابید مر بچه را سر ز راه‏

چنان بى‏گزندش برون آورید

که کس در جهان این شگفتى ندید

یکى بچه بد چون گوى شیرفش

ببالا بلند و بدیدار کش‏

شگفت اندر و مانده بد مرد و زن

که نشنید کس بچه پیل تن‏

همان دردگاهش فرو دوختند

بدارو همه درد بسپوختند

شبانروز مادر ز مى خفته بود

ز مى خفته و هش از و رفته بود

چو از خواب بیدار شد سرو بن

بسیندخت بگشاد لب بر سخن‏

برو زرّ و گوهر بر افشاندند

ابر کردگار آفرین خواندند

مر آن بچه را پیش او تاختند

بسان سپهرى بر افراختند

بخندید از آن بچه سرو سهى

بدید اندرو فرّ شاهنشهى‏

برستم بگفتا غم آمد بسر

نهادند رستمش نام پسر

یکى کودکى دوختند از حریر

ببالاى آن شیر ناخورده شیر

درون وى آگنده موى سمور

برخ بر نگاریده ناهید و هور

ببازوش بر اژدهاى دلیر

بچنگ اندرش داده چنگال شیر

بزیر کش اندر گرفته سنان

بیک دست کوپال و دیگر عنان‏

نشاندندش آنگه بر اسپ سمند

بگرد اندرش چاکران نیز چند

چو شد کار یک سر همه ساخته

چنانچون ببایست پرداخته

هیون تکاور بر انگیختند

بفرمان بران بر درم ریختند

پس آن صورت رستم گرزدار

ببردند نزدیک سام سوار

یکى جشن کردند در گلستان

ز زاولستان تا بکابلستان‏

همه دشت پر باده و ناى بود

بهر کنج صد مجلس آراى بود

بزاولستان از کران تا کران

نشسته بهر جاى رامشگران‏

نبد کهتر از مهتران بر فرود

نشسته چنانچون بود تار و پود

پس آن پیکر رستم شیر خوار

ببردند نزدیک سام سوار

ابر سام یل موى بر پاى خاست

مرا ماند این پرنیان گفت راست‏

اگر نیم ازین پیکر آید تنش

سرش ابر ساید زمین دامنش‏

و زان پس فرستاده را پیش خواست

درم ریخت تا بر سرش گشت راست‏

بشادى بر آمد ز درگاه کوس

بیاراست میدان چو چشم خروس

مى آورد و رامشگران را بخواند

بخواهندگان بر درم برفشاند

بیاراست جشنى که خورشید و ماه

نظاره شدند اندران بزمگاه

پس آن نامه زال پاسخ نوشت

بیاراست چون مرغزار بهشت‏

نخست آفرین کرد بر کردگار

بران شادمان گردش روزگار

ستودن گرفت آنگهى زال را

خداوند شمشیر و کوپال را

پس آمد بدان پیکر پرنیان

که یال یلان داشت و فرّ کیان‏

بفرمود کین را چنین ارجمند

بدارید کز دم نیابد گزند

نیایش همى کردم اندر نهان

شب و روز با کردگار جهان‏

که زنده ببیند جهان بین من

ز تخم تو گردى بآیین من‏

کنون شد مرا و ترا پشت راست

نباید جز از زندگانیش خواست‏

فرستاده آمد چو باد دمان

بر زال روشن دل و شادمان

چو بشنید زال این سخنهاى نغز

که روشن روان اندر آید بمغز

بشادیش بر شادمانى فزود

برافراخت گردن بچرخ کبود

همى گشت چندى برو بر جهان

برهنه شد آن روزگار نهان‏

برستم همى داد ده دایه شیر

که نیروى مردست و سرمایه شیر

چو از شیر آمد سوى خوردنى

شد از نان و از گوشت افزودنى

بدى پنج مرده مر او را خورش

بماندند مردم از ان پرورش

چو رستم بپیمود بالاى هشت

بسان یکى سرو آزاد گشت‏

چنان شد که رخشان ستاره شود

جهان بر ستاره نظاره شود

تو گفتى که سام یلستى بجاى

ببالا و دیدار و فرهنگ و را

 

زنده باد زبان پارسیی

زبان پارسی یکی از ادبی ترین زبان های جهان محسوب می شود که از شرق آسیا شروع الی غرب و جنوب شمال گوینده دارد زمانیکه زبان رسمی هندوستان بود زمانی هم زبان ماورالنهر یا ازبکستان تاجیکستان ترکمنستان قرغستان خوبتر بگویم آسیای میانه و هم چنان زمانی زبانی رسمی آذربایگان وترکیه امروز بود که تقریبن نیمی از ساکنان قاره آسیا به زبان تکلم می نمودند.

این هم سروده بسیار زیبا از سراینده که در آغوش مرگ خوابیده قهار عاصی درپیوند به زبان پارسی دری

گل نیست ، ماه نیست ، دل ماست پارسی

غــوغـــای که ، تــرنـــم دریاست پارسی
از آفـتاب معجـــزه بــر دوش می کشــــند
رو بـر مـراد و روی به فـرداسـت پارسی
از شام تا به کاشغــر از سند تا خجـــــــند
آیـیــنه دار عــالــــم بــالاســــــــت پارسی
تـاریـخ را ، وثیــــقه سبــز و شکـــــوه را
خــون مــن و کــلام مطــــلاســت پارسی
روح بــزرگ وطبل خــراسانـــیان پــــاک
چتــر شــرف چــراغ مسیـحاســت پارسی
تصویــر را ، مغــازلـه را و تـــرانـــه را
جغــرافیــــای معــــنوی مـــاســـت پارسی
سرسخت در حماسه و همواره در ســرود
پیدا بود از ایــن ، که چه زیبـاست پارسی
بانگ سپیده ، عــــرصهء بیدار باش مـرد
پیغمبر هنـــر ، سخــن راســـــــت پارسی
دنیا بگو مبـــاش ، بــزرگی بگـــو بـــــرو
ما را فضیلتی اســـت که مـا راست پارسی