نگاهی به گذشته وبرنامه ریزی آینده

این وبلاگ برای نسل جوان امروز بازتاب یافته است امید میکنم که دوباره فرهنگ گذشته خویش را با خرد گرایی زنده کنیم

نگاهی به گذشته وبرنامه ریزی آینده

این وبلاگ برای نسل جوان امروز بازتاب یافته است امید میکنم که دوباره فرهنگ گذشته خویش را با خرد گرایی زنده کنیم

داستان های پارسی سره

بره ای تشنه در کنار جویی آب می نوشید. از او دورتر نزدیک چشمه گرگی هم داشت آب می نوشید که ناگهان چشمش به بره افتاد و فریاد برآورد: “چرا آبی را که من می نوشم، گِل آلود می کنی؟”

بره پاسخ داد: “چگونه چنین چیزی شدنی ست؟ من در اینجا پایین جوی و تو در آنجا بسیار دورتر در بالای جوی هستی و آب از سوی تو به سوی من روان است. باور کن، پلیدی و نابکاری در برابر تو را هرگز در اندیشه نداشتم. “

ببین، هنوز هم همان کاری را می کنی که پدرت شش ماه پیش کرد. آن زمان را درست به یاد دارم که تو هم در آنجا بودی و پدرت را که ناسزا و بد گفته بود، پوستش را کشیدم، ولی تو جان بدر بردی.

بره لرزان و درمانده گفت: “سَروَرَم، من تازه چار هفته پیش زاده شدم و پدرم را نشناختم. او دیرگاهی ست که مرده است” ۰

گرگ برای وانمود کردن خشم خود دندان هایش را به هم سابید و گفت: “بی شرم، مرده باشد یا نباشد، نیک می دانم که نژاد تو از من بیزار است، از اینرو بادافرهی سزای تست” و بی هیچ رودربایستی بره را درید و خورد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد